- روشن گشتن(تَ / تُو کَ دَ)
روشن گردیدن. روشن شدن. تابان شدن. نورانی گشتن. مقابل تاریک شدن. (یادداشت مؤلف). صبح شدن:
تیره شد آب و گشت هوا روشن
شد گنگ زاغ و بلبل گویا شد.
ناصرخسرو.
، آشکار شدن. واضح شدن. معلوم شدن. پیدا آمدن. روشن شدن. (یادداشت مؤلف) : هر کلمه تا بر من روشن نگشت از مخبر صادق، در این کتاب ننوشتم. (قصص الانبیاء ص 3). باز درعواقب کارهای عالم تفکر کردم... تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنایی برق است. (کلیله و دمنه).
پس از سی سال روشن گشت بر خاقانی این معنی
که سلطانی است درویشی و درویشی است سلطانی.
خاقانی.
مجاهرت او به عصیان پیش سلطان روشن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342)
تیره شد آب و گشت هوا روشن
شد گنگ زاغ و بلبل گویا شد.
ناصرخسرو.
، آشکار شدن. واضح شدن. معلوم شدن. پیدا آمدن. روشن شدن. (یادداشت مؤلف) : هر کلمه تا بر من روشن نگشت از مخبر صادق، در این کتاب ننوشتم. (قصص الانبیاء ص 3). باز درعواقب کارهای عالم تفکر کردم... تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنایی برق است. (کلیله و دمنه).
پس از سی سال روشن گشت بر خاقانی این معنی
که سلطانی است درویشی و درویشی است سلطانی.
خاقانی.
مجاهرت او به عصیان پیش سلطان روشن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342)
